
کار گره خورده بود امیر اردشیر قلعه نوعی می دانست که سایپا با تقوی آمده تا اعاده حیثیت کند.
در واقع او آرزو می کرد که بعد از شکست سنگین 4 بر صفر آنهم در جام حذفی دوباره خیلی سریع با استقلال رو در رو شود و بتواند لشکر شکست خورده اش را با گرفتن یک تساوی دوباره سرپا کند و به همه حتی شاگردان خودش هم بفهماند که آن بازی یک اتفاق بوده است!
با همین تفکر شطرنج آغاز شد سایپا دژ دفاعی و قلعه ای تسخیر ناپذیر را با تفکر مساوی گرفتن به میدان فرستاده بود و پرس دستور اول و آخر بود و من تو من پایه هر حرکتی به هنگام در اختیار داشتن توپ توسط استقلالیها!
تیک تاک ساعت روی اعصاب بود و هر لحظه که می گذشت کار برای استقلال سخت تر می شد امیر اردشیر هر چه کار جلوتر می رفت انگار عصبی تر می شد!اما به یکباره عوض شد انگار با برق 220 ولت خشک شد تو گویی هیچ کس را نمی دید تو گویی کنار تلویزیون نشسته و در تنهایی محض فوتبال می بیند تو گویی همهمه ها را نمی شنید !امیر قلعه نوعی یک برون گرای کامل است برون ریزی اش در بیشترین دوز ممکن است که تا کنون چیزی شبیه آن ندیده ام همه احساسش کف دستش است!خشم ،خوشحالی،دلخوری و ...
برای من درونگرا که همه چیز را در درون خودم نگه می دارم چنین موجودی انگار از کره مریخ آمده است!یک آدم فضایی دگر اندیش!
اما همان آدم برون گرا هر ثانیه ساکت تر می شد بازی را رها کرده بودم و به عکس العملهای امیر قلعه نوعی چشم دوختم و کاملا سعی کردم آنالیزش کنم!دستها در جیب و شبیه به مجسمه!
راست می گوید اگر در کشور دیگری بود باید مجسمه اش را می ساختند!به یاد مجسمه بنا پارت افتادم او هم دست در جیب داشت درست مثل امیر اردشیر با این تفاوت که امیر قلعه نوعی پشت آن درجات ژنرالی قلبی از طلا دارد!
ادامه مطلب |